کاش بودی و میفهمیدی وقت دلتنگی،

یک آه چه وزنی دارد!

لطفا هی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟!

دلتنگی معنی ندارد...

درد دارد...

 

شب خوابیدی... بعد گوشیت رو بر میداری،

مینویسی "خوابم نمیبره"

سرد میشی...

میبینی هیچکسی رو نداری که اینو واسش بفرستی...

اونموقعست که میفهمی خیلی تنهایی...

کارت پستال درخواستی طراحان



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:55 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 

یه قبله پشت چشماته / که مغناطیس ُ رد کرده

شبای قبل تو باید / به این تقویم برگرده

کنار قلب تو مثل ِ / یه مَردم رو به خوشبختی

تو احساسی بهم میدی / شبیه ِ غیرت ِ تختی

تو می پوشونی موهاتو / غروب غنچه وا میشه

یه مرد از دامن پاکِت / طرفدار ِ خدا میشه

به عشقم مرهمی خانوم / مثه گلدسته و کاشی

فدای اون حَیاتونَم / خانومی که شما باشی

میدونم گاهی از دستم / شبا با بغض میخوابی

نمی فهمم چی کم داری /چرا انقدر بی تابی

ازم بگذر اگه راحت / نگفتم دوستت دارم

اگه غمگین بشی از من / گره میفته تو کارم

چه معمولیه رفتارم / کنار قلب خوش نامت

ولی باور بکن خانوم / هنوزم سخت میخوامت



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:43 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 

 

کارت پستال درخواستی طراحان

چه زود فراموش شدم... 

 

چه زود فراموش شدم آن زمان كه نگاهم از نگاهت دور شد ....
 
چه زود از یاد تو رفتم آنگاه كه دستانم از دستان تو رها شد....
 
مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود !
 
با اینكه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ،خیلی خسته ام ،
 
راهی جز تنها ماندن ندارم !
چه زود قصه عشقمان به سر رسید اما آن مرد عاشق به عشقش نرسید !
 
چه زود آسمان زندگی ام ابری شد ، دلم برای آن آسمان آبی دلتنگ است ،
 
كه با هم در اوج آن پرواز می كردیم و به عشق هم می خواندیم آواز زندگی را ...
 
آرزوی دلم تبدیل به رویا شد ، تنها ماندم و عشقم افسانه شد ...
 
چه زود رفتی و چشم به ستاره ای درخشان تر از من دوختی ،
 
با اینكه كم نور بودم اما داشتم به پای عشقت می سوختم ،
 
با اینكه برای خود كسی نبودم ،
 
اما آنگاه كه با تو بودم برای خودم همه كس بودم !چه زود غروب آمد
 و دیگر طلوعی نیامد !
هرچه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی ، هرچه اشك ریختم كسی اشكهایم را پاك نكرد،
 
هرچه گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم
كسی نیامد مرا در آغوش بگیرد و آرام كند .
 
خواستم بی خیال شوم ، بی خیالی مرا دیوانه كرد ،
 
خواستم تنها باشم ، تنهایی مرا بیچاره كرد .
 
چه زود گذشت لحظه های با تو بودن ، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن
 
و دیگر نگذشت آنگاه كه تو رفتی و هیچ گاه نیامدی !
 
باور داشته باش هنوز هم برای تو زنده ام ،
 
هر گاه دیدی نیستم بدان كه از عشقت مرده ام !
 
چه زود فراموش شدم آن زمان كه دلم برایت خون شد ....
 
تازه می خواستم با آن رویاهای عاشقانه ای كه در سر داشتم تو را خوشبخت كنم ،
 
می خواستم عاشق ترین باشم ،
برای تو بهترین باشم ،
اما نمی دانستم دیگر جایی درقلبت ندارم ...
 
چه زود فراموش شدم آن زمان كه دیگر تو را ندیدم !  
 
 
مــــسـافــــر شـــــوم !


موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:34 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

. . .

همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند ،

دلم تو را میخواهد، دلم تو را میخواهد به عشقت تکیه کرده ام سالها ، نترسیدم از جدایی و اشکها ،

عشق را آنگونه که هست دیدم و تو را آنگونه که بودی خواستم ، تو را همین گونه که هستی میخواهم ،

چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ، همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی از وقتی آمدی ،

آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

گرچه میترسیدم از پایان راه اما همسفرت شدم تا اینجا که رسیده ایم در کنار ماه….

چقدر برای داشتنت سختی کشیدم ، چقدر با دلتنگی هایت سر کردم و اشک ریختم ،

چقدر لحظه شماری میکردم که تو مال من شوی ، حالا مال من هستی و من بی نیاز ،

برای داشتنت شب و روز کارم شده بود راز و نیاز … نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،

در قلبم هستی همین است که همیشه شاد هستم جنس نگاهت درخشان بود

که قلبم عاشق چشمانت شد، و اینگونه همه روزهایم فدای یک روز با تو بودن شد،

و حالا میخواهم تمام عمرم را فدای عشق بی پایانت کنم….

تو مثل و مانندی نداری ، تو فرشته ای و در قلبت جای تاریکی نداری

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی….

 

شاعر :» مهدی لقمانی



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:28 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |


خسته‌تر از صدای من، گریه‌ی بی‌صدای تو
حیف که مانده پیش من، خاطره‌ات به جای تو

.
رفتی و آشنای تو، بی‌تو غریب ماند و بس
قلب شکسته‌اش ولی پاک و نجیب ماند و بس

.
طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن، دل به ستاره‌ها بزن

.
تکیه به شانه‌ام بده، دل به ترانه‌ام بده
راوی آوارگی‌ام، راه به خانه‌ام بده

.
یک‌سره فتح می‌شوم، با تو اگر خطر کنم
سایه‌ی عشق می‌شوم، با تو اگر سفر کنم

.
شب‌شکن صد آینه با شب من چه می‌کنی؟
این همه نور داری و صحبت سایه می‌کنی

.
وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع می‌کنم ولوله‌ای دوباره کن

.
با تو چه فرق می‌کند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم
.
دکتر افشین یداللهی
.



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:15 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست !

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست !

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است !
*
هنوز پنجره باز است.
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری.

درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها

به آن ترنم شیرین,به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب,می نگرند.
*
تمام گنجشکان

که در نبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته اند

تو را به نام صدا می کنند !

هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت ها
لب حوض
درون آینه ی
پاک آب می نگرند
*
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده ست
طنین شعر نگاه تو در ترانه ی من.

تو نیستی که ببینی چگونه می گردد

نسیم روح تو در باغ بی جوانه ی من.
*
چه نیمه شبها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
تورا چنان که دلم خواسته ست ساخته ام !

چه نیمه شبها- وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم هم زدنی

میان آن همه صورت تو را شناخته ام !
*
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند

چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم.
*
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه درین خانه است
غبار سربی اندوه بال گسترده ست
تو نیستی که ببینی دل رمیده ی من
به جز تو یاد همه چیز را رها کرده ست.
غروب های غریب
در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین

ستاره بیمارست
دو چشم خسته ی من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدارست





تو نیستی که ببینی !


موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 15:6 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |
بعد سالها كه بي من بود

روزي دگر از قضا

نگاه بيمارم دلش را ربود

بار ديگر در كوچه اي به سوال لبي گشود

پرسيد در چه هوايي ؟

گفتم : فرسنگها آنطرفتر از آنجا كه پيش از با تو بودن ، مي زيستم

در آنسوي بيابان تاريك تنهايي

يك كوچه مانده به تختخواب ابدي

پرسيد اجازه دارم در تخت تنهايي تو باهم نشينيم ؟

گفتم : وقتي تازه در بيابان تاريكش پا نهاده بودم ،

مرا تحمل نتوانستي

تامل كرد ،

غوغاي وحشتناكي در درونم بپاشد

چند لحظه ديدن رخش برايم عمري بيش بود

عمري پر از لذت و آرامش

اما اين بار سخني كه از زبانم پريده بود

مرا به عكس قضايا برد

چند لحظه ديگر برگشت

و با سكوتي پر از فحش مرا تنها گذاشت

نميدانم شايد جمله اي كه بر لب راندم

دل شكسته او را نيز در منجلاب زجر آويخت

كه اينگونه براي دومين بار مرا تنهاي تنها گذاشت

گم شده بودم

نا گاه به خود آمدم

خود را در تختخواب سنگي ابد يافتم

در حاليكه دور دستها و گردنم را

با زنجيرهاي خون آلودي كه از دلم چكيده بود ، بسته بودند

دختركي زيبا و شيطون صفت

بر پشتم شلاق مي تازيد

با هر ضربه صدايي بر مي خواست

كه هر دم حيرانتر و حيرانترم مي كرد


( عشق ، عشق ، عشق ، . . . )


موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, | 18:17 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |
بعد سالها كه بي من بود

روزي دگر از قضا

نگاه بيمارم دلش را ربود

بار ديگر در كوچه اي به سوال لبي گشود

پرسيد در چه هوايي ؟

گفتم : فرسنگها آنطرفتر از آنجا كه پيش از با تو بودن ، مي زيستم

در آنسوي بيابان تاريك تنهايي

يك كوچه مانده به تختخواب ابدي

پرسيد اجازه دارم در تخت تنهايي تو باهم نشينيم ؟

گفتم : وقتي تازه در بيابان تاريكش پا نهاده بودم ،

مرا تحمل نتوانستي

تامل كرد ،

غوغاي وحشتناكي در درونم بپاشد

چند لحظه ديدن رخش برايم عمري بيش بود

عمري پر از لذت و آرامش

اما اين بار سخني كه از زبانم پريده بود

مرا به عكس قضايا برد

چند لحظه ديگر برگشت

و با سكوتي پر از فحش مرا تنها گذاشت

نميدانم شايد جمله اي كه بر لب راندم

دل شكسته او را نيز در منجلاب زجر آويخت

كه اينگونه براي دومين بار مرا تنهاي تنها گذاشت

گم شده بودم

نا گاه به خود آمدم

خود را در تختخواب سنگي ابد يافتم

در حاليكه دور دستها و گردنم را

با زنجيرهاي خون آلودي كه از دلم چكيده بود ، بسته بودند

دختركي زيبا و شيطون صفت

بر پشتم شلاق مي تازيد

با هر ضربه صدايي بر مي خواست

كه هر دم حيرانتر و حيرانترم مي كرد


( عشق ، عشق ، عشق ، . . . )


موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, | 16:6 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

در    دلم    افتاده    روزی   بی وفائی   میکنی

بر   دل    بشکسته ام     بی اعتنائی    میکنی

گر چه اکنون چشم تو  بر دام اشگم  مبتلاست

تا   که   کشتی   وا   رهانم   ناخدائی    میکنی

از   خدا   دم   میزنی    اما  خدا  بازیچه  نیست

فرصتی  باشد  اگر    بی شک   خدائی  میکنی

درد  هجران  جای خود   دردی گران دارد فراق

با     رقیب      نا رفیقم       آشنائی      میکنی

رنگ  رخسارم   به  زردی   میرود    دانی  چرا؟

بس که  بر احساس من چون و  چرائی میکنی

خانه ی  مهر  و  وفا  از  بیخ و بن  کردی خراب

از   کدامین   دل   محبت   را   گدائی   میکنی؟

خویشتن  را  پیش از این باید رها می ساختی

چون  به  دام  افتاده ای  فکر رهائی می کنی

جلیل چرخی(پائیز)



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, | 16:3 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟

 با تو ام  !  با تو  !  خدا را  ! بزنم یا نزنم ؟

 

همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست  

 چه کنم ؟  حرف دلم را بزنم یا  نزنم ؟

 

 عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم 

 زیر قول  دلم  آیا  بزنم  یا  نزنم ؟

 

گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اما 

 کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

 

 از ازل تا به ابد پرسش آدم این است: 

 دست بر میوه ی حوّا بزنم یا نزنم ؟

 

 به گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشم تمنّا بزنم یا نزنم ؟

 

 دست بر دست همه عمر در این تردیدم :

 بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟

 

"قیصر امین پور"



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 13 بهمن 1392برچسب:, | 16:3 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |